سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ شخصی مسعود عبدی
دانش، همنشین نیکویی برای ایمان است . [امام علی علیه السلام]

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

فاطمه هاشمی رفسنجانی، دختر بزرگ آیت‌الله هاشمی
رفسنجانی و همسر «دکتر سعید»، فرزند دوم آیت‌الله لاهوتی است. فاطی خانم
خاطرات خود را به صورت روزانه ثبت می‌کند و بدین ترتیب روایت او از
سال‌های حضور در کنار آیت‌الله لاهوتی، جزییات جالبی را به همراه دارد. او
آنچنان که می‌گوید در سال‌های پس از انقلاب عضو حزب جمهوری بوده است و
وقتی از او می‌پرسیم که «واکنش آقای لاهوتی به عضویت شما در حزب چه بود،
در حالی که خود منتقد حزب بود؟» می‌گوید: «هیچ مشکلی در روابط ما وجود
نداشت اگرچه ایشان گاهی به شوخی می‌گفتند تو دیگر حزبی شده‌ای!»

شما در سال 57 با فرزند آقای لاهوتی ازدواج کردید، می‌خواستم از چگونگی آشنایی‌تان با این خانواده برای ما بگویید.

من
دورادور اسم آقای لاهوتی را به عنوان یک فرد مبارز از پدر و مادرم
می‌شنیدم. بعد از سال 54 که پدر در زندان اوین بودند و آقای لاهوتی هم
زندان بودند، جمعه‌ها که ما برای ملاقات پدر به زندان اوین می‌رفتیم در
آنجا خانواده آقای لاهوتی را هم همچون خانواده آقای طالقانی و مهدوی کنی
و... می‌دیدیم. خلاصه گاهی هم این دو برادر یعنی سعید و حمید را در آن
ملاقات‌ها می‌دیدیم. تا این‌که پدرم از زندان آزاد شدند و گفتند که
می‌خواهیم برای گردش سفری به شمال برویم.

پدر ما البته موقعی که
زندان نبودند، دائما ما را به سفر می‌بردند و مسافرت برای ما امری طبیعی
بود. عموی ما در قم زندگی می‌کرد و ما اکثر جمعه‌ها به قم می‌رفتیم. سالی
چند بار شمال می‌رفتیم. سالی دو بار مشهد می‌رفتیم. خلاصه، مطابق معمول
پدر گفتند که به مسافرت می‌رویم و به شمال رفتیم. در آنجا پدر گفتند که به
خانه یکی از اقوام آقای لاهوتی می‌رویم. به این ترتیب به خانه برادر آقای
لاهوتی، آقا محمود در رودسر رفتیم و دو یا سه روز در آنجا بودیم. در این
چند روز با همدیگر به گردش و بازدید از مکان‌های دیدنی منطقه می‌رفتیم.
وقتی که از سفر برگشتیم پدراز همه ما پرسیدند که سفر چطور بود؟ خوب بود؟
همه ما گفتیم که خوب بود. گفتند خانواده آقای لاهوتی چطور بودند؟ گفتیم که
خانواده بسیار گرم و خوبی بودند و مخصوصاً سعید پسر خونگرم و خوبی بود. یک
شب هم ما را به خانه آقای لاهوتی دعوت کردند. یادم هست که آن شب هم، سعید
ما را به خانه رساند. یادم هست که هیچ صحبتی در آن زمان از ازدواج نبود.

آذرماه
57 بود و حکومت نظامی‌در تهران حاکم بود، یک شب ما به خانه عموی‌مان رفته
بودیم و می‌خواستیم شب آنجا بمانیم تا با دخترعموهای‌مان باشیم که پدر
تماس گرفتند و گفتند به خانه بیایید، کارتان دارم. ما فکر کردیم که پدر به
یک بهانه‌ای می‌خواهد ما را به خانه بکشاند چون خیلی هم دوست نداشتند که
ما بیرون از خانه بخوابیم. ما نرفتیم و خودشان آمدند دنبال ما. که به خاطر
حکومت نظامی‌از دست ما هم عصبانی بودند که چرا به حرف‌شان گوش ندادیم و
زودتر به خانه نیامدیم. به خانه آمدیم و یادم هست سر شام، گفتیم که چه کار
داشتید با ما؟ گفتند بعد از شام می‌گویم. بعد از شام، ایشان مرا صدا کردند
و گفتند که می‌خواهم درباره ازدواج با شما صحبت کنم.

واکنش شما چه بود؟
گفتم که من اصلا نمی‌خواهم ازدواج کنم، هنوز زود است و می‌خواهم درس بخوانم.

چند سالتان بود؟
18 سال. سال آخر دبیرستان بودم.

پاسخ آقای‌هاشمی‌چه بود؟
گفتند
که تو درس‌ات را بخوان. آنها هم می‌گویند که تو حتماً باید درس‌ات را
بخوانی. گفتند که آقای لاهوتی برای سعید از تو خواستگاری کرده و برای حمید
هم از فائزه خواستگاری کرده است. گفتند که نظرت چیست؟ گفتم شما می‌دانید
که من نمی‌خواهم به این زودی ازدواج کنم و دوست دارم هم درسم را بخوانم و
هم کار اجتماعی‌ام را بکنم. ایشان گفتند که هیچ مانعی نیست. گفتم که حالا
نظر شما چیست؟ گفتند که من سعید را می‌شناسم و تو همیشه می‌گفتی که یک
معلم قرآن خوب می‌خواهی، سعید اشراف خوبی روی قرآن دارد و مدتی هم شاگرد
من در مسجد هدایت بوده است و من و مامانت با شناختی که از او و خانواده‌اش
داریم، موافق هستیم و حالا نظر شما را می‌خواهیم بدانیم.

و شما هم پاسخ مثبت دادید.
من
هم گفتم که هر چه شما نظر بدهید قبول دارم اما نمی‌خواهم به این زودی عقد
بکنم؛ باشد برای یک یا دو سال بعد. ایشان هم پذیرفتند. بعد به پدرم گفتم
که چه عجله‌ای بود که امشب به ما بگویید. پدر گفتند که آقای لاهوتی
می‌خواست به فرانسه برود و گفته بود که این جواب را از شما بگیرم تا با
خیال راحت به فرانسه برود. بعد از انقلاب و بازگشت آقای لاهوتی از فرانسه،
پدر دو سه بار به من گفتند که آقای لاهوتی می‌خواهند بیایند و عقد کنند.
من گفتم که شما به من قول دادید که هر موقع دلت می‌خواهد عقد کن. پدر هم
گفتند که من هیچ اجباری ندارم و آقای لاهوتی است که برای این قضیه فشار
می‌آورد. یک بار هم یادم هست که من پیش پدر بودم و آقای لاهوتی تلفنی با
پدر صحبت می‌کردند و پدر گفتند که من نمی‌توانم بیشتر از این به بچه‌ها
فشار بیاورم اگر می‌خواهید خودتان بیایید و با بچه‌ها صحبت کنید.یادم هست
که شب سالگرد مصدق بود که آقای لاهوتی به خانه ما آمدند، قرار بود که
فردای آن روز ما و دوستان‌مان برنامه‌ای را برای مصدق در مدرسه پسرانه
خوارزمی‌تجریش برگزار کنیم.

در خانه آقای‌هاشمی، مشکلی با مصدق وجود نداشت؟
نه،
حتی یادم هست که به پدر گفتم که یک سخنران برای آن مراسم می‌خواهم و پدر
هم، سعید را معرفی کردند که او هم فردا آمد و در آن مراسم صحبت کرد. اما
خلاصه شب قبل آقای لاهوتی و پسران‌شان به خانه ما آمدند. من در اتاقم بودم
که آمدند و مرا صدا کردند و گفتند که آقای لاهوتی می‌خواهند با شما صحبت
کنند. آقای لاهوتی گفتند که من امشب آمده‌ام اینجا تا شما را ببوسم و
بروم. یعنی برای عقد آمده بودند. من مخالفت کردم و گفتم که امسال کنکور
دارم و می‌خواهم درس بخوانم.

آقای لاهوتی خیلی مهربان و خیلی شوخ
بود و گفت که ما اصلا عروس بی‌سواد نمی‌خواهیم و اصلا به تو قول می‌دهم که
سعید به تو کمک کند در درس‌خواندن. من گفتم که حالا شما اول فائزه را عقد
کنید و من با اینکه خواهر بزرگتر هستم اصلا ناراحت نمی‌شوم، تا اینکه من
کنکورم را بدهم. ولی آقای لاهوتی قبول نکرد. وقتی ایشان اصرار کردند، من
برای درس خواندن قول گرفتم و بعد از شام، مراسم عقد برگزار شد. پدرم وکیل
ما شد و آقای لاهوتی هم وکیل پسران‌شان شدند.

یعنی آقای لاهوتی آمده بود تا مراسم عقد را انجام بدهد و برود.
برنامه
و مراسمی‌که نبود اما ایشان آمده بود تا ما را راضی کند. آقای لاهوتی و
پسران‌اش بودند و من و فائزه و برادرها و پدر و مادرم بودیم. خلاصه، آن شب
عقد انجام شد و من هم مطابق قولی که داده شد، درس‌ام را خواندم.

بعد از عقد، رفت‌وآمد شما به خانه آقای لاهوتی زیاد بود؟
آقای
لاهوتی سال 60 فوت کردند و دوره آشنایی ما از نزدیک بسیار کوتاه بود. آقای
لاهوتی مردی بسیار مهربان بود. پدر من هم بسیار مهربان بودند اما آقای
لاهوتی بسیار هم احساساتی بودند و این احساسات را به راحتی هم بروز
می‌دادند در حالی که پدر ما شاید به راحتی احساسات خود را بروز نمی‌داد.
این باعث شده بود که ما اصلا جذب آقای لاهوتی بشویم. من از خاطرات زندان
آقای لاهوتی و شکنجه‌های ایشان می‌پرسیدم. چون از پدرم هم یک بار شنیده
بودم که در زندان آقای لاهوتی را به حدی شکنجه کرده بودند که قیافه ایشان
قابل شناختن نبود. من معمولاً هفته‌ای دو روز خانه آقای لاهوتی می‌رفتم.

گویا
شما در آن زمان جذب فعالیت‌های سیاسی – اجتماعی هم شده بودید. آیا در همان
زمان به مشی سیاسی آقای‌هاشمی‌خودتان را نزدیک‌تر می‌دیدید یا مشی سیاسی
آقای لاهوتی؟

قبل از انقلاب که مشی سیاسی آقای‌هاشمی‌و لاهوتی
شبیه به هم بود. بالاخره در زندان با هم بودند و مبارزه می‌کردند. اما
همانطور که شما هم می‌گویید بعد از انقلاب یک اختلاف‌نظرهایی پیدا کرده
بودند. من در این زمان به مشی پدرم نزدیک‌تر بودم.

یعنی در واقع به حزب جمهوری نزدیک‌تر بودید؟
بله، با حزب هم همکاری می‌کردم.

آیا این مساله باعث اختلاف آقای لاهوتی با شما نمی‌شد؟
نه،
من واقعا آقای لاهوتی را بسیار دوست داشتم و دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها به
خانه آقای لاهوتی می‌رفتم و شب‌ها هم همان‌جا می‌خوابیدم. من حتی زیاد به
حزب می‌رفتم و اگر یک وقت سعید وقت نمی‌کرد که به دنبال من بیاید، چون
دفتر حزب نزدیک خانه آقای لاهوتی بود، خودم به خانه آقای لاهوتی می‌رفتم.

آن تفاوت نظر آقای لاهوتی با بخشی از روحانیون که سابقه دوستی هم با یکدیگر داشتند، به چه نکاتی باز می‌گشت؟
آقای
لاهوتی پیرو صددرصد خط امام هم بود و رابطه خانواده آقای لاهوتی با
خانواده امام، بسیار هم بیشتر از رابطه خانواده ما با خانواده امام بود.
خانم احمدآقا با خانم آقای لاهوتی، احمدآقا هم با خود آقای لاهوتی، حسابی
رفت‌وآمد داشتند. ولی آقای لاهوتی برخی از حرکات و رفتارها را تحمل
نمی‌کردند. معمولا بعد از انقلاب، اتفاقاتی می‌افتد و آشوب‌هایی رخ می‌دهد
که طبیعی هم هست. آقای لاهوتی برخی رفتارهای تند را نمی‌پسندیدند. من خیلی
وقت‌ها در جلسات و صحبت‌های میان آقای لاهوتی و پدرم می‌نشستم و گوش
می‌دادم. پدر، حرف‌های آقای لاهوتی را تأیید می‌کردند و رد نمی‌کردند اما
می‌گفتند که باید صبر کرد چون انقلابی صورت گرفته و به مرور همه چیز به
حالت طبیعی خودش می‌رسد.

مثلا چه حرف‌هایی را آقای لاهوتی در این دیدارها مطرح می‌کردند؟
مثلا
آقای لاهوتی می‌گفتند که الان افرادی بر سر کار آمده‌اند که اصلا سابقه
مبارزاتی نداشته‌اند. بابا هم می‌گفتند که درست است مثل من و شما مبارزه
نکرده‌اند اما بعد از انقلاب بالاخره ما به آدم‌های کارشناس و تشکیلاتی که
می‌توانند کار کنند و نظر بدهند هم احتیاج داریم. یادم هست که آقای لاهوتی
گاهی اوقات عصبانی هم می‌شد و صدایش بلند می‌شد که پدر ما می‌خندید و بحث
را آرام می‌کرد.

آیا آقای لاهوتی متمایل به نیروهای چپ و مجاهدین بودند؟
نه، چون من یادم هست که آقای لاهوتی در خیلی موارد به شدت به بچه‌های مجاهدین انتقاد می‌کردند.

بچه‌های
مجاهدین قبل از انقلاب گویا حتی بعد از تغییر ایدئولوژی هم به خانه آقای
لاهوتی رفت‌وآمد داشته‌اند. آیا بعد از انقلاب هم این ارتباط وجود داشت؟
من
زیاد به خانه آقای لاهوتی می‌رفتم و یادم نمی‌آید که آن بچه‌ها زیاد به
آنجا بیایند. شاید یکی دو بار این اتفاق افتاد. البته تماس‌های تلفنی هم
داشتند که یادم هست در برخی از این تماس‌ها آقای لاهوتی به شدت از آنها
انتقاد می‌کرد.

چه انتقادی؟
خیلی دقیق یادم نیست ولی به یاد دارم که می‌گفتند شما دارید تندروی می‌کنید و موضع بدی درباره انقلاب گرفته‌اید.

احتمالا
یکی از اختلافات پدر شما و آقای لاهوتی هم به انتخابات ریاست‌جمهوری و
حمایت آقای لاهوتی از بنی‌صدر بر می‌گردد که پدر شما طرفدار آقای حبیبی
بودند.

این مساله باعث اختلاف میان آنها نمی‌شد و واقعا اختلاف جدی در کار نبود.

آیا
حساسیت برخی از روحانیون و دوستان سابق آقای لاهوتی نسبت به ایشان به دلیل
نزدیک‌تر شدن ایشان به بچه‌های چپ بود یا به دلیل نزدیک شدن ایشان به
نیروهای نهضت آزادی و دولت موقت؟
نه، هیچکدام. آقای لاهوتی
تفکر خاص خودش را داشت. نمی‌شود گفت که ایشان همراه مجاهدین بود یا همراه
نهضت آزادی حرکت می‌کرد یا با بنی‌صدر هماهنگ بود. آقای لاهوتی یک فردی
بود که هنوز بینش انقلابی خود را حفظ کرده بود. ایشان کاری نداشت که فلان
فرد در چه گروهی قرار دارد و افراد را خارج از گروه‌های سیاسی تعریف
می‌کرد و با آنها رابطه برقرار می‌کرد. مثلا یادم هست که اول انقلاب خیلی
از دوستان آقای لاهوتی مخالف شریعتی بودند ولی ایشان از شریعتی دفاع
می‌کرد و او را ایدئولوگ انقلاب می‌دانست.

این اختلافات مثلا میان آقای لاهوتی و اعضای حزب جمهوری، به مباحثه و مجادله میان آقای لاهوتی و‌هاشمی‌در خانواده نمی‌کشید؟
نه،
پدر احترام خاصی برای آقای لاهوتی قائل بودند و آقای لاهوتی هم پدر را
خیلی دوست داشتند. البته می‌نشستند و با هم بحث می‌کردند و آقای لاهوتی
شاید عصبانی هم می‌شدند چون احساسی بودند و خیلی زود متاثر می‌شدند. ولی
این صحبت‌ها هیچ وقت باعث اختلاف و دوری نمی‌شد.

شما که در
آن زمان جوان بودید و جوان‌ها هم آرمانگراتر هستند، چطور جذب حزب جمهوری
شدید و نه جذب مرام سیاسی و شور انقلابی آقای لاهوتی؟

ما از
بچگی زندگی سیاسی داشتیم و با خانواده‌های سیاسی در رفت‌وآمد بودیم. من در
مدرسه رفاه دوران راهنمایی را می‌خواندم. بسیاری از معلم‌های مجاهدین
بودند. زن علی میهن‌دوست، محبوبه متحدین، سرور آلادپوش، معلم‌های ما
بودند. خانم بازرگان که همسر حنیف‌نژاد بود، مدیر مدرسه ما بود. برای من
محبوبه متحدین و سرور آلادپوش الگو بودند. ساده‌زیستی و شور انقلابی آنها
برای من الگو بود. من در مراسم‌های آنها شرکت می‌کردم و رابطه‌ای تنگاتنگ
با آنها داشتم. یادم هست که اگر یکی از آنها شهید می‌شد، به همراه مادرم
در مراسم آنها شرکت می‌کردیم.

پدر من که به زندان رفت، از ماجرای
اختلاف در مجاهدین و تغییر ایدئولوژی در بخشی از آنها و تشکیل گروه‌هایی
مثل فرقان باخبر شده بود. همیشه به ما سفارش می‌کرد که بچه‌ها وارد
گروه‌ها نشوید و من وقتی که از زندان بیرون آمدم، توضیحات کامل را برای
شما می‌دهم. یادم هست که پدرم در زندان بود و من عکس‌های بچه‌های مجاهدین
مثل حنیف‌نژاد و میهن‌دوست را گرفته بودم و در اتاقم به دیوار زده بودم.
اما پدر که آزاد شد و به خانه آمد، به من گفت که این عکس‌ها را جمع کن. من
هم به هر حال به مرور به این مساله رسیدم که آنها در خیلی زمینه‌ها تندروی
و اشتباه می‌کنند و بعد از انقلاب هم این دیدگاه را داشتم که آنها به جای
همراهی با انقلاب، مبارزه با انقلاب می‌کنند. این مساله مرا جذب حزب
جمهوری و رفتار سیاسی پدرم کرد.

آیا احساس می‌کردید که آقای لاهوتی به بچه‌های مجاهدین نزدیک هستند؟
ایشان
ارتباط داشت اما نزدیکی نداشت. گفتم که ایشان حتی پای تلفن، سر بچه‌های
مجاهدین، داد می‌زد. آقای لاهوتی در میانه بود. نه این طرف را قبول داشت و
نه آن طرف را.

به شما نصیحت نمی‌کرد که عضو حزب جمهوری نشوید؟
یک
بار به شوخی و خنده به من گفت که تو حزبی شده‌ای. من در حزب کارهای بابا
را انجام می‌دادم. برای تفسیر قرآن ایشان در واحد ایدئولوژی، فیش‌برداری
می‌کردم و عضو شاخه دانش‌آموزی حزب بودم. آقای لاهوتی به شوخی می‌گفتند که
حداقل بعد از حزب به خانه ما بیا.

آیا وحید لاهوتی، پسر آقای لاهوتی، تمایل خاصی به مجاهدین داشتند؟
ایشان
تمایل خاص به مجاهدین نداشتند و عضو مجاهدین نبودند. البته وحید در زندان
قبل از انقلاب با مسعود رجوی رابطه برقرار کرده بود. سعید، همسر من
می‌گوید که در آن زمان خبر ترور یکی از مقامات را به وحید می‌دهد و وحید
هم در زندان خبر را پخش می‌کند. وحید را شکنجه می‌کنند تا بگوید که خبر را
از کجا فهمیده است و او هم نمی‌خواسته سعید را لو بدهد و مانده بوده که چه
کند. در همان موقعیت، رجوی به او می‌گوید که بگو خبر را در بخش تسلیت
روزنامه‌ها خوانده‌ام. از اینجا رابطه او با رجوی برقرار می‌شود. وگرنه او
زیر 17 سال بود که بازداشت شد و در گروه‌بندی‌ها نبود. من یادم هست که بعد
از انقلاب، وحید همانقدر که تلفنی با رجوی صحبت می‌کرد و دوست بود، با
آقای لاجوردی هم تماس داشت و دوست بود. با کچویی هم دوست بود. البته نسبت
به برخی هم به شدت منتقد بود و می‌گفت که اینها یک روز هم مبارزه نکردند و
حالا آمده‌اند و پست گرفته‌اند.

پس علت بازداشت وحید بعد از انقلاب در آبان 1360 چه بود، اگر عضو مجاهدین نبود؟
ما
هم نفهمیدیم. یک روز با ما تماس گرفتند و گفتند که وحید در زندان است. پدر
من هم تماس گرفت با آقای لاجوردی و پرسید که چرا وحید در زندان است؟ ایشان
هم گفتند که یک سری سؤال و جواب است که انجام می‌دهیم و تمام می‌شود. دو
روز بعد به ما خبر دادند که پای وحید شکسته و در زندان است. پدرم دوباره
تماس گرفت که چرا پای او شکسته، قرار بود که آزاد بشود؟ آقای لاجوردی هم
گفتند که می‌خواستند ما را بر سر قراری ببرد در ساختمان پلاسکو خیابان
جمهوری، اما یک دفعه فرار کرده و خودش را از طبقه‌ای پایین انداخته که
باعث شده پایش بشکند.

در این فاصله البته آقای لاهوتی هم فوت کرد
تا این‌که یک روز دکتر عالی به خانه ما آمدند و گفتند وحید هم فوت کرده
است. ما بلافاصله با بهشت زهرا تماس گرفتیم و متوجه شدیم، ده روز است که
وحید را دفن کرده‌اند.

یعنی وحید قبل از فوت آقای لاهوتی، فوت کرده بود؟
به
نظرم اینطور است. بعضی‌ها می‌گویند که شاید جنازه وحید را به آقای لاهوتی
در زندان نشان داده‌اند و باعث به هم خوردن حال ایشان شده باشد.

آیا بعدها متوجه نشدید که علت فوت وحید دقیقا چه بوده است؟
به ما گفتند که وحید در بیمارستان، خودش را از تخت مجدداً به پایین انداخته و فوت کرده است.

علت بازداشت آقای لاهوتی، به فاصله دو روز از بازداشت وحید چه بود؟
ما
واقعا نفهمیدیم که علت این مساله چه بود. یادم هست که روز چهارشنبه بود و
من به حزب رفته بودم. معمولا وقتی که من به حزب می‌رفتم، شب سعید دنبال من
می‌آمد. ساعت حدود چهار بود که سعید با من تماس گرفت و گفت که من
نمی‌توانم بیایم دنبال تو و خودت به خانه برو. گفتم چرا؟ گفت بچه‌های اوین
با حکم آقای لاجوردی به خانه ما آمده‌اند و اجازه خروج هم به من نمی‌دهند
و من و بابا در خانه‌ایم. من بلافاصله با پدر تماس گرفتم. پدر رئیس مجلس
بودند در آن زمان. بابا ناراحت شدند و گفتند که اصلا برای چه به خانه آقای
لاهوتی رفته‌اند؟ گفتم نمی‌دانم و فقط سعید گفته که اینها می‌گویند ما حکم
آقای لاهوتی را هم داریم که اگر نخواهد با ما بیاید او را می‌کشیم.

بابا
گفت که من همین الان با آقای لاجوردی تماس می‌گیرم و می‌گویم که از خانه
آقای لاهوتی خارج شوند. با سعید تماس گرفتم و گفتم که بابا این کار را
دارد می‌کند و بعد که مأمورها رفتند تو بیا دنبال من. یک ساعت بعد مجدداً
با سعید تماس گرفتم و او گفت که اینها هنوز در خانه هستند و نرفته‌اند.

من
دوباره با بابا تماس گرفتم و گفتم که آنها از خانه خارج نشده‌اند. بابا
ناراحت شد و گفت که آقای لاجوردی به من قول داده‌اند که آنها همین الان از
خانه خارج شوند. دوباره سعید با من تماس گرفت که آقای لاهوتی را دارند
می‌برند و من هم با ایشان می‌روم. گفتم که حداقل تو با آنها نرو تا بمانی
و پیگیر کار باشی. من بلافاصله به خانه آمدم و به احمد آقای خمینی اطلاع
دادم که آقای لاهوتی را گرفته‌اند و به اوین برده‌اند و شما هم به امام
بگویید. احمدآقا هم به امام گفته بودند و امام هم گفته بود که سریعاً آقای
موسوی تبریزی را پیدا کنید تا من بگویم که اصلاً پای آقای لاهوتی به زندان
نرسد و ایشان را برگردانند. گویا آقای موسوی تبریزی را پیدا نکرده بودند و
مطابق آنچه که سیداحمدآقا به ما گفتند: اما یک پیک موتورسوار را به اوین
فرستادند تا بگویند که آقای لاهوتی را بفرستند بیرون.

اما پیک که
رسیده بود، گویا گفته بودند که ایشان فوت کرده‌اند. ساعت 9 شب بود که سعید
به من زنگ زد و گفت که به ما گفته‌اند آقای لاهوتی حالشان به هم خورده و
ایشان را به بیمارستان برده‌اند که وقتی به بیمارستان رفتم متوجه شدم
ایشان فوت کرده‌اند. گزارش پزشکی قانونی البته بعداً مؤید آن بود که سم
استریکنیک در معده ایشان وجود دارد و علت فوت، همین مسمومیت شناخته شد.
بعضی‌ها هم البته می‌گفتند که شاید آقای لاهوتی در زندان خودکشی کرده است
که ما می‌گفتیم اگر ایشان اهل خودکشی بودند در زندان زمان شاه خودکشی
می‌کردند.

آیا آقای‌هاشمی‌گزارش پزشک قانونی درباره علت فوت آقای لاهوتی و مسمومیت ایشان را پیگیری نکردند؟
بابا هم خیلی پیگیری کردند ولی بعد به ما گفتند که شما به خاطر انقلاب، سکوت کنید.

گویا برای مراسم تشییع جنازه آقای لاهوتی هم مشکلاتی داشتید. اینطور نیست؟
بله،
یادم هست که اعلام شد روز پنجشنبه ساعت 3 بعدازظهر از مسجد ارگ تهران
جنازه ایشان تشییع می‌شود. به گمانم ساعت یک‌ونیم بود که ما مقابل مسجد در
ماشین نشسته بودیم. یک دفعه یک نفر در ماشین را باز کرد و سعید را از داخل
ماشین بیرون کشید که سوار ماشین خودش بکند اما راننده ما خیلی سریع پرید و
سعید را گرفت و سوار ماشین خودمان کرد و ما به مجلس پیش پدرم رفتیم. بابا
گفت که چرا شما اینجا هستید؟ گفتیم که جنازه آقای لاهوتی را قبل از ساعت 3
بردند.

آقای‌هاشمی‌در خاطرات خود هم آورده‌اند که از این مساله ناراحت شدند و سریع با آقای لاجوردی تماس گرفتند.

بله،
بابا خیلی عصبانی شدند و گفتند که شما چرا اینجا هستید. گفتیم که کجا
برویم؟ سریع ماشین اسکورت خودشان را به ما دادند و گفتند سریع به بهشت
زهرا بروید. مگر می‌شود شما در هنگام دفن ایشان نباشید. ما که رسیدیم
ایشان را داخل خاک گذاشته بودند.

آقای‌هاشمی‌درباره این ماجراها با امام صحبت کردند؟
بله،
سیداحمدآقا هم چند بار آمدند و با پدر صحبت کردند. ولی پدر همانطور که
گفتم از ما خواستند که قضیه را به خاطر انقلاب پیگیری نکنیم و سکوت کنیم.

آیا این مساله باعث نشد که پسرهای آقای لاهوتی از شما و خانواده‌تان دلگیر شوند؟
بابا
با خود آنها هم صحبت کردند. ولی آنها هم آدم‌های باهوشی بودند و موقعیت را
فهمیدند. می‌دیدند که همه چیز دست پدر ما نیست. پدر ما هم احساس خودشان را
در مجلس نشان دادند و حتی موقع صحبت کردن متأثر شدند و گریه کردند که
خیلی‌ها هم به ایشان اعتراض کردند که چرا گریه کردید.

واکنش سیداحمدآقا که دوستی خاصی با آقای لاهوتی داشت نسبت به این وضع چگونه بود؟
سیداحمدآقا هم دائماً با پدر در تماس بودند ولی کاری نمی‌شد کرد.

آیا آقای‌هاشمی‌با آقای لاجوردی هم گفت‌وگو و دیداری در این باره کردند؟
بله، چند جلسه صحبت کردند ولی ما نمی‌دانیم که چه جوابی گرفتند.

آیا مراسم سوم و هفتم و چهلم آقای لاهوتی برگزار شد؟
نه، مراسمی‌نگرفتند. حتی احمدآقا آمدند و گفتند که ما می‌خواهیم در مسجد مطهری مجلسی بگیریم که پسرهای آقای لاهوتی قبول نکردند.

می‌خواستند مخالفت خودشان را نشان بدهند؟
بله. می‌گفتند که مراسم گرفتن دیگر بی‌معنی است.

چگونگی فوت آقای لاهوتی برای شما که عضو حزب جمهوری بودید و آقای لاهوتی هم منتقد برخی برخوردهای حذفی بودند، باعث یک تجدیدنظر نشد؟
نه،
من اشتباه یک فرد را به حساب یک جریان یا یک حزب نمی‌گذاشتم. علاوه بر
این، در حزب جمهوری هم دو گرایش وجود داشت و یک عده در آنجا طرفدار آقای
لاهوتی بودند. یادم هست که برخی‌ها در حزب به شدت نسبت به چگونگی فوت آقای
لاهوتی انتقاد کردند.

 

 


¤ منبع: شهروند امروز


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  


همیشه در توبه باز هست،این یک یادآوری بود به خودم هست.

در
زمانهای قدیم، مردی به نام نصوح زندگی می کرد که از طریق دلاکی کردن حمام
زنانه امرار معاش می کرد. هیات ظاهریِ او مانند زنان بود و از ااینرو مرد
بودن خود را از دیگران مخفی می داشت. او به گونه ای ماهرانه ، سالها در
حمام های زنانه دلاکی می کرد و کسی پی به این راز نبرده بود که او یک مرد
است . زیرا هم صدایش زنانه بود و هم صورتش ، ولی شهوت مردانه اش کامل و
فعال بود .


نصوح
چادر بر سر می کرد و پوشینه و مقنعه می گذاشت . در حالی که مردی بود حشری
و در عنفوان جوانی . آن جوانِ هوس پیشه از این راه دختران اعیان را خوب می
مالید و می شست. او در طول زمان بارها از این کار توبه کرد و از آن منصرف
شد، اما نفسِ اماره حق ستیز او توبه اش را می شکست .


تا
اینکه روزی آن بدکار( نصوح ) به حضور یکی از عارفان رفت و بدو گفت: مرا
نیز ضمن دعایت یاد کن و در حق من دعایی کن باشد که از این عمل قبیح خلاص
شوم . آن عارف وارسته به راز کار او واقف شد و از طریق خواندن ضمیر او
مشکلش را دریافت، بی آنکه چیزی از او بشنود. ولی چون از صفت حلم الهی
برخوردار بود آن راز را فاش نکرد و قباحت آن کار را به رویش نیاورد و
لبخندی به او زد و به طریق دعا به نصوح گفت: ای بدطینت، خداوند از فعل
قبیحی که مرتکب می شوی توبه ات دهد. ( انسان کامل چون انانیتی ندارد سراپا نور الهی است، و قهرا هر چه گوید، گفته حق است.)


خلاصه
آنروز گذشت تا اینکه روزی نصوح در حمام مشغول پر کردنِ طشت بود که جواهر
دختر شاه گم شد و آن هم یکی از لنگه گوشواره های او بود که همه زنان را
مجبور به جستجوی جواهرش کرد . چون آنرا در روی زمین پیدا نکردند درِ حمام
را بستند تا در وهله اول جواهر گم شده را لابلای جامه های افراد حاضر در
حمام بجویند . با آنکه همه لباسها را گشتند ولی دزد جواهر نه پیدا شد و نه
رسوا . پس در این مرحله پا را از این هم فراتر گذاشتند و با جدیت تمام
دهان و گوش و هر شکافی را به دقت گشتند ولی باز هم پیدا نشد، تا اینکه یکی
از آن جمع فریاد زد که زنان حاضر در حمام باید به کلی برهنه شوند و فرقی
هم نمی کند، چه پیر و چه جوان همه باید  برهنه شوند .


ندیمه
آن بزرگزاده یکی یکی زنان را وارسی کرد تاآن جواهر مرغوب و بی نظیر را
پیدا کند . نصوح با پیش آمدن این اوضاع از ترس به گوشه ای خلوت رفت، در
حالی که از ترس رنگ چهره اش زرد و لبش کبود شده بود . نصوح از ترس بر خود
می لرزید و سعی می کرد در گوشه ای خودش را پنهان کند. نصوح در آن خلوت رو
به حضرت حق کرد و گفت:


پروردگارا
بارها توبه کرده ام. اما توبه ها و پیمانهای خود را شکسته ام.  پروردگارا
تا کنون کارهای زشتی کرده ام که شایسته من بود، در نتیجه چنین سیل سیاهی
به سراغم آمد. خداوندا ، فرصت اندک است و فقط یک لحظه بر من پادشاهی کن و
به فریادم برس. خداوندا اگر این بار ستاری بفرمایی و گناه مرا بپوشانی
ازین پس از هر کار ناروا توبه می کنم. نصوح پیوسته گریه کرد و اشک فراوانی
از چشمانش جاری شد و آنقدر خدا خدا گفت که در و دیوار با او همنوا شد .


نصوح
در حال (( یا رب یا رب گفتن)) بود که ناگهان از میان ماموران تفتیش صدایی
بلند شد . آن فریاد زننده می گفت: همه را گشتیم، اکنون ای نصوح جلو بیا .
نصوح با شنیدن این صدا عقل و هوش از او جدا شد و مانند جماد، بی جان
افتاد. و چون از هستی موهوم خود خالی شد و موجودیت او باقی نماند، خداوند،
بازِِ بلندپروازِ روحش را به حضور خود فرا خواند. وقتی نصوح بی هوش شد،
روحش به حق پیوست و در همان لحظه امواج رحمت حق به تلاطم در آمد. وقتی که
روح نصوح از ننگ جسم رها شد، شادمان نزدِ اصل خود رفت و وقتی که دریاهای
رحمت الهی بجوشد گرگ با بره همپیاله می شود و افراد مایوس نرم و خوش رفتار
می شوند .


پس
از ترسی که بر نصوح ایجاد شد و مایه هلاک جان شد، مژده دادند که آن جواهر
گمشده پیدا شد و سبب شدند که بیم و ترس از بین برود . و با این خبر سر و
صدای شادی کل حمام را پر کرد و آن موقع بود که نصوح که مدهوش بی خویش شده
بود به خود آمد و چشمش نوری بیش از صد روز دید . بر چشم دل نصوح، نور تجلی
الهی که برای دیگران طی روزها و شبهای فراوان در طاعات و عبادات ظهور می
کند در لحظه ای هویدا شد. همه از نصوح حلالیتی می طلبیدند و مدام دستش را
می بوسیدند زیرا که بیش از هر کسی به نصوح ظنین بودند و غیبت او را کرده
بودند .


نصوح
به زنان گفت: این فضل خداوند عادل بود که مرا نجات داد، والا من از آنچه
که درباره ام گفته اید بدترم. کسی جزء اندکی چه چیزی درباره من می داند؟
فقط من می دانم و خداوندِ ستارالعیوب که چه گناهان و تباهکاری هایی مرتکب
شده ام .


بعد
از آن واقعه هنگامی که بار دیگر فرستاده دختر شاه آمد و گفت: دختر پادشاه
ما، از روی لطف و مرحمت تو را مجددا فراخوانده است تا سرش را بشویی و او
را مشت و مال دهی . نصوح به آن فرستاده گفت: برو، برو که دست من از کار
افتاده است و اکنون نصوح تو بیمار شده است. باید بروی کس دیگری را برای
این کار پیدا کنی. من یکبار مُردمُ و زنده شدم. من طعم تلخ مرگ و نیستی را
چشیدم. من نزد خدا توبه ای راستین کرده ام و تا وقت مرگ، آن توبه را
نخواهم شکست. بعد از تحمل آن همه رنج و محنت چه کسی به جز الاغ به سوی امر
خطرناک می رود؟؟؟


(نظرات شما ما را دلگرم به حضور میدارد)


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

شنبه 88 دی 12  11:53 عصر


از امام صادق(ع) روایت کرده اند که فرمود: وقتی امام حسین(ع) متولد شد جمعی از ملائک همراه با جبرئیل برای عرض تبریک و تهنیت به رسول اکرم(ص) روانه گردیدند. در هنگام نزول از جزیره ای میگذشتند که در آن به ملکی که او را فطرس میخواندند و از حاملان عرش الهی بوده است برخوردند. او که در امری از خود کندی نشان داده بود با اراده الهی بی بال و پر در آن جزیره ساکن گردیده بود.


فطرس هفتصد سال در آن جزیره عبادت حق تعالی را میکرد تا آنکه امام متولد گردید و او وقتی دید جبرئیل با فوج کثیری از ملائک از آنجا عبور میکند از جبرئیل پرسید به کجا میروید؟ و جبرئیل گفت: پروردگار عالم نعمتی به محمد(ص) کرامت فرموده است و مرا مامور کرد تا او را مبارک گوییم. فطرس از جبرییل خواست که او را نیز با خود ببرند تا شاید آن حضرت برایش دعایی کنند و حق تعالی از تقصیر او در گذرد.


جبرئیل او را با خود برد و به خدمت رسول الله(ص) رسید*تهنیت و تبریک گفت و سپس شرح حال فطرس را به عرض حضرت رسانید. پیامبر فرمودند به فطرس بگو خود را به این مولود مبارک یعنی حسین علیه السلام بمالد تا به مکان خود باز گردد و او نیز چنین کرد*بالهایش در آمد و بالا رفت.


فطرس که شفا یافته حسین(ع) بود عهد کرد که سلام زائران به اباعبدالله(ع) را به ایشان برساند و به رسول الله(ص) عرضه داشت که یا رسول الله: «بر عهده ی من است که شفا دهی او را جبران کنم. هیچ زائری نیست که او را زیارت کند مگر آنکه سلامش را به آن حضرت رسانم.»


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

شنبه 88 دی 12  11:53 عصر

زندگینامه
رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در 1318 شمسی برابر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى سید جواد خامنه اى مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى‌گویند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.»
امّا خانه اى را که خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیر زمین تاریک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.»
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند

در حوزه علمیه

ایشان از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند.
درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند».
ایشان کتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمى در پیشرفت این فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند.


 در حوزه علمیه نجف اشرف

آیت الله خامنه اى که از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمى میلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ایشان به مشهد باز گشتند.


 در حوزه علمیه قم

آیت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که یک چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنه اى به این نتیجـه رسیدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد مى گویند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است که ناشى از همان بّرى «نیکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آیت الله خامنه اى بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس مى خوردند که چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!... امّا آینده نشان داد که انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس کتب فقه و اصول و معارف دینى به طلـّاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند.


 مبارزات سیاسى

آیت الله خامنه اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره) هستند» امـّا نخستین جرقـّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید «سید مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ایشان زده است، هنگامیکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان، سخنرانى پر هیجان و بیدار کننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاکمیت احکام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملـّت ایران، ایراد کردند. آیت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند. ایشان مى گویند: «همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شکى ندارم که اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».


 همراه با نهضت امام خمینى (قدس سره)

آیت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آمیز امام خمینى علیه سیاستهاى ضد اسلامى و آمریکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیب هاى فراوان و شکنجه ها و تعبیدها و زندان ها مبارزه کردند و در این مسیر ازهیچ خطرى نترسیدند. نخستین بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمینى (قدس سره) مأموریت یافتند که پیام ایشان را به آیت الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرّم و افشاگرى علیه سیاست هاى آمریکایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریکا پرداختند. بدین خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگیر و یک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه خونین 15خرداد، باز هم ایشان را از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترین شرایط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.


 دوّمین بازداشت

در بهمن 1342 - رمضان 1383- آیت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ایشان بویژه درایـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با میلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاستهاى شیطانى و آمریکایى رژیم پهلوى، به اوج رسید و ساواک شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.


 سوّمین و چهارمین بازداشت

کلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى ایشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیت ها سبب عصبانیت ساواک شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند. بدین خاطر در سال 1345 در تهران مخفیانه زندگى مى کردند و یک سال بعد ـ 1346ـ دستگیر و محبوس شدند. همین فعالیّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار دیگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نیز دستگیر و زندانى گردند.


 پنجمین بازداشت

حضرت آیت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمین بازداشت خویش توسط ساواک مى نویسد:
«از سال 48 زمینه حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پیوستن جریان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بیمناک است و نمى تواند بپذیرد که فعالیّـت هاى فکرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریان ها بیگانه و به کنار است. پس از آزادى، دایره درسهاى عمومى تفسیر و کلاسهاى مخفى ایدئولوژى و... گسترش بیشترى پیدا کرد».


 بازداشت ششم

در بین سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشکیل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به این سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ایشان از شور و حال دیگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثیر و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقیقت و مبارزه را از محضر ایشان مى آموختند، با عزیمت به شهرهاى دور و نزدیکِ ایران، افکار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. این فعالیـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آیت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشت ها و نوشته هایشان را ضبط کنند. این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز 1354 در زندان کمیته مشترک شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختى هایى که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط براى آنان
که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقیقى و انقلابى ادامه داشت. البته دیگر امکان تشکیل کلاسهاى سابق را به ایشان ندادند.


 در تبعید

رژیم جنایتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آیت الله خامنه اى را دستگیر و براى مدّت سه سال به ایرانشهر تبعید کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران، ایشان از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه؛ یعنى پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکمیت اسلام در این سرزمین را دیدند.


 در آستانه پیروزى

درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى از پاریس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصیت هاى مبارزى همچون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمینى در ایران تشکیل گردید، آیت الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى «ره» به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر کبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.


 پس از پیروزى

آیت الله خامنه اى پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پرتلاش به فعالیّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزدیکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظیر و بسیار مهّم بودند که در این مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازیم:

? پایه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهید بهشتى، شهید باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357.
? معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
? سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358.
? امام جمعه تهران، 1358.
? نماینده امام خمینی«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359.
? نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358.
? حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ایران؛ با تجهیزات و تحریکات قدرت هاى شیطانى و بزرگ ازجمله آمریکا و شوروى سابق.
? ترور نافرجام ایشان توسط منافقین در ششم تیرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران.
? ریاست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجایى دومّین رئیس جمهور ایران، آیت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بیش از شانزده میلیون رأى مردمى و حکم تنفیذ امام خمینى (قدس سره) به مقام ریاست جمهورى ایران اسلامى برگزیده شدند. همچنین از سال 1364 تا 1368 براى دوّمین بار به این مقام و مسؤولیت انتخاب شدند.
? ریاست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360.
? ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، 1366.
? ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368.
? رهبرى و ولایت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبیرانقلاب امام خمینى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به این مقام والا و مسؤولیت عظیم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شایستگى تمام توانستند امّت مسلمان ایران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمایند


<\/h3>


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

شنبه 88 دی 12  11:52 عصر
 به رگ های درونی انسان پاره ی گوشتی آویخته که شگرف ترین اعضای درونی اوست  و آن قلب است که چیزهایی از حکمت و چیزهایی متفاوت با آن در اووجود دارد. پس  اگر در دل امیدی پدید آید، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آورد، حرص  آن را تباه سازد و اگر نومیدی بر آن چیره شود، تأسف خوردن آن را از پای درآورد،  اگر خشمناک شود کینه توزی آن فزونی یابد و آرام نگیرد. اگر به خشنودی دست یابد خویشتن داری را از یاد برد و اگر ترس آن را فرا گیرد پرهیز کردن آن را مشغول سازد.  و اگر به گشایشی برسد دچار غفلت زدگی شود و اگر مالی به دست آورد بی نیازی آن را  به سرکشی کشاند و اگر مصیبت ناگواری به آن رسد، بی صبری رسوایش کند و اگر به  تهیدستی مبتلا گردد، بلاها اورا مشغول سازد و اگر گرسنگی بی تابش کند، ناتوانی آن را  از پای درآورد و اگر زیادی سیر شود، سیری آن را زیان رساند . پس هرگونه کندروی

 برای آن زیانبار و هرگونه تندروی برای آن فساد آفرین است.

                                                                       نهج البلاغه




 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

شنبه 88 دی 12  11:51 عصر

روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد: دلم می خواهد یکی از آن بندگان خوبت را ببینم. خطاب آمد: به صحرا برو. آنجا مردی کشاورزی می کند. او از خوبان درگاه ماست. حضرت به صحرا آمد و مردی را مشغول به کشاورزی دید. حضرت تعجب کرد که او چگونه به درجه ای رسیده است که خداوند می فرماید از خوبان ماست. از جبرئیل پرسش کرد. جبرئیل عرض کرد: در همین لحظه خداوند او را امتحان میکند، عکس العمل او را مشاهده کن. بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد. نشست و بیلش را در مقابلش قرار داد و گفت: مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم. حال که تو مرا نابینا می پسندی من نابینایی را بیش از بینایی دوست می دارم. حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده است. رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه. میخواهی دعا کنم خداوند چشمانت را شفا دهد؟ مرد گفت: خیر. حضرت فرمود: چرا؟ گفت: آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست می دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.



 


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

شنبه 88 دی 12  11:50 عصر

بعد از کودتاى 28 مرداد 1332 رژیم پهلوى که توانسته بود با کمک آمریکاییها بر اریکه قدرت باز گردد درصدد برآمد تا پایه هاى حکومت خود را تثبیت کند، اما غافل از اینکه مقاومت مردم به طور کامل از بین نرفته و ایران در اولین فرصت خشم و انزجار خویش را نسبت به حکومت کودتا نشان خواهد داد.


 


نیکسون معاون رئیس جمهور امریکا در پائیز سال 1332 راهی ایران می شود. نیکسون به عنوان معاون آیزنهاور به ایران آمد و مانند یک مهمان عالیرتبه پذیرایی شد اما دانشجویان خواب خوش را از شاه و نیکسون گرفتند و فریادهای "مرده باد شاه" از هر سوی دانشگاه شنیده شد.


تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران به عنوان اعتراض به ورود "دنیس رایت" کاردار جدید سفارت انگلیس در ایران از روز 14 آذر 1332 آ‎غاز شد. دانشجویان دانشکده هاى حقوق و علوم سیاسى، علوم، دندانپزشکى، فنى، پزشکى، داروسازى در دانشکده هاى خود تظاهرات پرشورى علیه رژیم کودتا برپا کردند. رژیم پهلوى که به خوبى از خشم ملت و خصوصا دانشجویان نسبت به خود و آمریکا از پیش آگاه بود با تمام قوا متوجه دانشگاه شد.


روز 15 آذر تظاهرات به خارج از دانشگاه کشیده شد و ماموران انتظامى، در زد و خورد با دانشجویان، شمارى را مجروح و گروهى را دستگیر و زندانى کردند. صبح روز 16 آذر 1332، گارد مسلح رژیم پهلوى براى اولین بار وارد صحن دانشگاه شد تا فریاد مخالفان را در گلو خفه کند.


در یکى از کلاسهاى درس دانشکده فنى، چند تن از دانشجویان در اعتراض به حضور ماموران گارد رژیم شاه در صحن دانشگاه آنها را به مسخره مى گیرند و همین بهانه کافى بود تا گارد وارد کلاس درس شود و با ایجاد جو رعب و وحشت محیط را براى بهره بردارى و گرفتن زهر چشم دانشجویان آماده سازند.


ماموران گارد شاهنشاهی با حمله به دانشجویان بى پناه سه تن از آنان به نامهای مصطفی بزرگ نیا، مهدی شریعت رضوی و احمد قندچی را به شهادت مى رسانند و به همین مناسبت 16 آذر روز دانشجو نامگذاری و هر ساله این روز گرامی داشته می شود.



 


 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

شنبه 88 دی 12  11:50 عصر

در این ماه روزهای شریف و با اهمیتی واقع شده است ، خواندن نماز اول ماه ، که در اول همه ماه ها وارد شده است .

نکته دیگر اینکه ده روز اول این ماه از روز های خاص است و بسیار به عبادت در این روزها سفارش شده است و روزه گرفتن در نه روز اول ماه به نقل از شیخ عباس قمی ثواب تمام روزه عمر را دارد .


یکی دیگر از اعمال این دهه خواند دو رکعت نماز بین نماز مغرب و عشا است که در هر رکعت بعد از قرائت حمد و توحید آیه : وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَقَالَ مُوسَى لأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ (اعراف /140) قرائت می شود .

التماس دعا



 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

?? نکته کامپیوتری که اگر ندانید باعث خنده دیگران می شوید!


افراد زیادی از خیلی از تعاریف و نکات ابتدایی کامپیوتر که برای اکثر مردم خصوصآ جوانان بسیار بدیهی و جا افتاده است بی اطلاع هستند. باور کنید از این وضع هم من بهتر از همه خبر دارم

گاهی که پست های ساده تر می نویسم با خودم فکر می کنم شاید این مطلب زیاد هم به درد کسی نخورد و با خودم می گویم باید مطالب را سنگین تر و تخصصی تر کنم. اما با نگاه عمیق تری که کردم متوجه شدم نه این خبر ها هم نیست…بهتره کمی هم از پنجره به بیرون نگاه کنیم و در را باز کنیم و چند تا رفیق جدید به جمع خودمان اضافه کنیم.

در ادامه به توضیح برخی از ابتدایی ترین نکاتی می پردازم که هر کاربر ساده کامپیوتر باید بداند. اگر از کاربران تازه کار کامپیوتر هستید دوستانه توصیه می کنم این مطلب را با دقت بخوانید.

1- اول آدرس ایمیل www نمی گذارند: اول آدرس ایمیل هرگز www نمی گذارند.

2- اینترنت اون علامت e آبی رنگ نیست: اون e آبی رنگ علامت برنامه Internet Explorer، محصول شرکت Microsoft است. خود اینترنت یک شبکه است که برنامه یا آیکون خاصی ندارد.
Internet Explorer به شما کمک می کند از این شبکه برای دیدن سایت های مختلف استفاده کنید. درست مثل اینکه می توانید برنامه کانال های تلویزیون را با یک تلویزیون Panasonic یا با یک تلویزیون Sony یا با هر مارک دیگری ببینید…
برنامه های دیگری هم وجود دارند که کار آن e آبی را می کنند و حتی خیلی بهتر! مثل Safari، Chrome، Opera یا Firefox که می توانید از آنها استفاده کنید.

3- چت همان یاهو مسنجر نیست: چت کردن لازم نیست حتمآ با برنامه یاهو مسنجر انجام شود. یاهو یکی از شرکت هایی است که سرویس چت اینترنتی را ارائه می کند. با ICQ، MSN Messenger یا Gtalk و… هم می توانید چت کنید (با سایر کاربران همان سرویس).

4- هر کامپیوتری الزامآ ویندوز نیست: این خیلی مهمه! ببینید یک کامپیوتر را خاموش فرض کنید! اصلآ به آن چه روی صفحه مانیتورش دیده می شود فکر نکنید. این به خودی خودش یک کامپیوتر است.
حالا باید یک برنامه روی این کامپیوتر نصب بشه که این کامپیوتر بتونه روشن بشه و ما ازش استفاده کنیم. به این برنامه ها می گوییم «سیستم عامل» یا «Operating System» یا OS.
یکی از معروف ترین این برنامه ها «ویندوز» نام داره که نسخه های مختلفی هم داره که می دونم همگی با آنها آشنا هستید. مثل ویندوز 98 یا ویندوز xp یا ویستا. ویندوز محصول شرکت Microsoft است.
حالا نکته اینجا است، هیچ اجباری به استفاده از ویندوز نیست و ویندوز تنها انتخاب موجود نیست. بلکه این تصور غلط به خاطر سلطه مایکروسافت بر روی بازار به وجود آمده. در اصل شرکت های مختلف و مشابهی وجود دارند که در این صنعت با مایکروسافت در رقابت هستند و خودشان «سیستم عامل» تولید می کنند.
به عنوان مثال، شرکت Apple سیستم عامل Mac را دارد. یا مثلآ سیستم عامل Ubuntu مال شرکت Canonical است.

5- هر کامپیوتری الزامآ پنتیوم نیست: pentium فقط اسم مدل یکی از پردازنده (CPU) های شرکت اینتل است! فکر می کنم واضحه، مثلآ من اگر از CPU یک شرکت دیگه مثل AMD استفاده کنم دیگه «کامپیوترت پنتیوم چنده؟» مفهومی نداره. در ضمن مدل های pentium هم الان تقریبآ منسوخ شده و قدیمی به حساب می آیند.

6- فایروال همان آنتی ویروس نیست: هر دو امنیت کامپیوتر را تامین می کنند اما با یکدیگر فرق دارند. توضیح تخصصی این تفاوت از حوصله این مطلب (و احتمالآ شما) خارج است. بگذارید این طور بگویم، فایروال یا دیواره آتش مثل یک گارد هست که شما بگذارید دم در خانه تا از ورود افراد خطرناک جلوگیری کند. آنتی ویروس مثل یک محافظ شخصی است که اگر کسی یه جوری گارد را دست به سر کرد یا یواشکی از دودکش شومینه اومد توی خونه او را دستگیر کنه.

7- تفاوت فایل، فولدر و درایو: اصلآ به کامپیوتر فکر نکنید، درایو مثل طبقه ای است که شما پوشه های مختلف از اسناد تان را نگهدای می کنید. فولدر همان پوشه هایی است که اسناد در آنها وجود دارند.
هر سند موجود در پوشه مثل یک فایل هست. در نتیجه من اگر از شما بپرسم فلان سند کجاست؟ شما می گویید: «در طبقه دوم، پوشه سبز رنگ، کاغذ آخر.»
حالا اگر بپرسم «اون تحقیق شیمی که دانلود کردی کجاست؟» چه می گویید؟ «درایو C، فولدر Shimi، فایل shimi.pdf» یا مدل کامپیوتری تر: C:\Shimi\shimi.pdf
این طور بخوانید، «سی دو نقطه بک اسلش شیمی بک اسلش شیمی دات پی دی اف».
حالا چطوری فرق اینا را هم به خاطر بسپاریم؟ یکی اینکه درایو ها تعداد شان زیاد نیست. عمومآ همین C و D و E و اینها هستند… فولدر ها یا پوشه ها هم که اصلآ از آیکون شان مشخص است.
فایل ها هم می توانید این جوری بشناسید. هر آیتمی که وقتی رویش کلیک می کنید دیگه جلوتر نمی توانید بروید یک فایل است. به عنوان مثال وقتی روی یک فولدر کلیک می کنید وارد آن می شوید، دوباره می توانید چیزی انتخاب کنید… در نتیجه این یک فایل نیست.
اما اگر روی یک عکس کلیک کنید آن عکس خودش باز می شود، دیگر داخل آن عکس پوشه های دیگر یا فایل های دیگر وجود ندارد. در نتیجه یک عکس یک فایل است. به عبارتی هر آیتمی که یک پسوند داشته باشد، مثلآ txt. یا jpg. و… یک فایل است.

8- پسوند فایل ها مهم است: اول از همه، اصلآ پسوند چیه؟ پسوند اون سه حرف آخر اسم هر فایل است (اگر ویندوز شما پسوند ها را نشان نمی دهد مثل این راهنما عمل کنید).
پسوند به ویندوز و شما می گوید که این چه نوع فایلی است. به عنوان مثال یک فایل متنی که فقط حاوی نوشته است پسوندش txt. است. عکس های واقعی مثل آنها که با دوربین عکاسی می گیرید عمومآ دارای پسوند jpg هستند. عکس های کارتونی و کامپیوتری و غیر واقعی هم عمومآ gif یا png هستند.
فایل های فشرده شده عمومآ دارای پسوند zip یا rar هستند که آنها را باید با برنامه های مخصوص مثل Winzip یا WinRAR باز کنید.

فایل های اجرایی مثل فایل های برنامه های یا فایل های Setup بازی ها و… هم عمومآ دارای پسوند exe. هستند. آهنگ ها هم که مطمئنم خودتان می دانید، عمومآ mp3 یا wav هستند.
پسوند فایل ها اطلاعات زیادی به ما می دهند. مثلآ اگر کسی یک فایل به شما داد که پسوند آن exe. بود و گفت این عکس خودم است. دارد دروغ می گوید! احتمالآ به جای عکس یک برنامه مخرب مثل یک ویروس است.

9- تفاوت وبلاگ و وب سایت: «وبلاگ» از جمله چیز هایی است که تعریف دقیقش یکم سخته. یک باور اشتباه اینه که یک وب سایت یک آدرس مستقل دارد، مثلآ  تنها کاربران عضو سایت قادر به مشاهده لینک ها هستند.
عضویت در سایت / ورود به سایت
یک سایت است اما microsoft.persianblog.ir یک وبلاگ است. این تعریف اشتباه است.
وبلاگ جایی است که – عمومآ – یک نفر یادداشت هایی می نویسد. این یادداشت ها می توانید شخصی، تخصصی یا عمومی باشد. وبلاگ ها بر پایه یکی از برنامه های مدیریت محتوا نظیر وردپرس یا مووبل تایپ هستند. همچنین می توانند روی سرویس دهنده های وبلاگ آنلاین باشند، مثل Blogspot یا Persianblog و… که در این صورت آدرس آنها به شکل EsmeWeblog.Persianblog.ir و… درمیاید. اما می توانند آدرس شخصی هم داشته باشند. مثل Zangoole.com که یک وبلاگ است.
اکثر وبلاگ ها شامل بخش نظرات هم هستند که خوانندگان از این طریق با نویسنده در ارتباط هستند و نظر خودشان را به اطلاع نویسنده می رسانند. هم وبلاگ و هم وب سایت می تواند متعلق به یک نفر، چند نفر یا یک شرکت هم باشد در نتیجه مالکیت یا مخاطب یک نشانه برای تمیز دادن وبلاگ از وب سایت نیست. اما عمومآ وبلاگ متعلق به یک نفر است و شما با ورود به آن می دانید که در حال خواندن نوشته چه کسی هستید. وبلاگ ها عمومآ غیر رسمی تر از وب سایت ها هم هستند.
یک تفاوت دیگر هم این است که وب سایت ها عمومآ سرویس یا محصول خاصی دارند اما وبلاگ ها – حداقل مستقیمآ – سرویسی ارائه نمی کنند و فقط حاوی نوشته های نویسنده هستند.

10- دومین، دامین یا دامنه: ببینید خودتان را درگیر نکنید، خیلی ساده است. اسم هر سایت (آدرسی که تایپ می کنید که واردش شوید) دامنه آن سایت است. مثلآ دامنه یاهو yahoo.com است. برای داشتن این نام ها باید نام مورد نظر آزاد باشد و مبلغی را سالیانه پرداخت کنید تا به نام شما ثبت شود.
توجه کنید که مثلآ در مثال یاهو، کل عبارت “Yahoo.com” دامنه است، نه فقط “Yahoo” در نتیجه “Yahoo.net” هم یک دامنه جدا است که می تواند متعلق به فرد دیگری باشد، همچنین “Yahoo.org” و… اما خوب شرکت های بزرگ تمام دامنه های اسم شرکت شان را به نام خودشان ثبت می کنند.

11- هاست یا هاستینگ: هاست، هاستینگ یا Host یعنی فضایی که فایل های یک سایت اینترنتی روی آن قرار می گیرد. هر چیزی که شما روی یک سایت می خوانید باید روی یک کامپیوتر واقعی در یک جایی از دنیا وجود داشته باشد. همین مطلب که الان شما دارید می خوانید روی سرور زنگوله در تگزاس آمریکا است.
این فضا ها هم توسط شرکت ها فروخته می شود. در نتیجه اگر می بینید می گویند «هاست 100 مگابایتی» یعنی به شما 100 مگابایت فضا می دهند که فایل های سایت تان را در آن نگهداری کنید.

12- پروکسی همان فیلتر شکن نیست: پروکسی (proxy) همان فیلتر شکن نیست و هیچ ربطی هم به فیلتر شکن ندارد. به کامپیوتر اصلآ فکر نکنید، پروکسی می دانید مثل چیست؟ مثل اینکه من زنگ بزنم به شما بگم «اگر می تونی سر راه برو فلان کتاب فروشی ببین این کتاب را داره؟» شما می روید و از همانجا به من زنگ می زنید، می گویید «آره مثلآ فلان کتاب هست جلدش این رنگیه قیمتشم اینه…». این یعنی پروکسی.
وقتی شما IP و Port پروکسی را در برنامه ای وارد می کنید یا از فیلتر شکن استفاده می کنید کامپیوتر شما به یک کامپیوتر دیگه در جایی از دنیا وصل میشه و اون کامپیوتر میره اون آدرسی که شما می خواهید را باز می کنه و به شما نشان میده. حالا اگر پروکسی شما در یک کشور خارجی باشه می تونه جاهایی بره که شما نمی تونید برید! خیلی واضحه نه؟
در مطالب بعدی توضیحات کامل تری در این زمینه خواهم داد.

13- وی پی ان (vpn) همان فیلتر شکن نیست: نمی خواهم به ساختار vpn و… بپردازم. بلکه می خواهم بر عکس خیلی ها ساده برای تان توضیح بدهم که خوب متوجه بشید. vpn یک نوعی از شبکه است که اطلاعاتی که در آن رد و بدل می شود به خاطر فرایند رمزنگاری قابل دیده شدن نیست.
مثل چی؟ این سناریو را تجسم کنید، من و دوستم و شما با هم در یک اتاق هستیم. من و دوستم هر دو علاوه بر فارسی به زبان چینی هم مسلط هستیم اما شما یک کلمه هم چینی بلد نیستید.
حالا شما به من به فارسی می گویید «تو حق نداری راجع به آن موضوع با دوستت صحبت کنی!». حالا اگر من شروع کنم به چینی با دوستم حرف بزنم چی؟ شما نمی توانید بفهمید من دارم راجع به چی حرف می زنم.
اینکه vpn به عنوان یک فیلتر شکن استفاده می شود هم موردی مشابه است. «آن موضوع» همان سایت مسدود شده است و «زبان چینی» هم همان رمزنگاری شبکه vpn.

14- RAM بیشتر همیشه بهتر نیست: رم و حافظه بیشتر همیشه الزامآ بهتر نیست. یعنی کلآ این عدد ها هر چقدر بزرگتر می شوند الزامی نیست که بهتر شوند. چرا؟ به دلایل مختلف، مهم ترینش اینکه خیلی اوقات کامپیوتر شما توان استفاده از آن مقدار عظیم RAM را اصلآ ندارد… به عنوان مثال، اکثر افراد از ویندوز های 32 بیت استفاده می کنند که توان استفاده بیشتر از 4 گیگ رم را ندارند یعنی اگر شما 8 گیگ رم هم داشته باشید هیچ فرقی نخواهید دید… پس اگر از نحوه کار یک دستگاه آگاه نیستید حواستان جمع باشد که پول تان را بی خود هدر ندهید. برای استفاده بیشتر از 4 گیگ رم باید از سیستم عامل های 64 بیت استفاده کنید. مثلآ windows Vista x64 Ultimate.

15- قوی بودن یکی از اجزای کامپیوتر ضعیف بودن جزئی دیگر را جبران نمی کند: این هم از جمله اشتباهاتی است که از خیلی ها تا به حال شنیده ام. هر عضو کامپیوتر وظیفه منحصر به فرد خودش را دارد و قوی بودن یک جز، مثلآ RAM ضعیف بودن CPU را جبران نمی کند. مثلآ شنیده ام که می گویند «این بازی 2 گیگ رم می خواد ولی اگر CPU ات قویه با 1 گیگ هم جواب میده…» که کاملآ اشتباه است.

 

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  

دوست داشتنی ترین و نفرت انگیزترین خبرهای علمی سال 2009


برگزیده ای از دوست داشتنی ترین و نفرت انگیزترین خبرهای علمی سال 2009 در قالب گزارشی منتشر شده است.

بهترین پاسخها به سخت ترین سئوالهای علمی و بزرگترین اکتشافات معمولا چالش برانگیز بوده و باعث آشفتگی دانشمندان و خوانندگان اخبار این رویدادها خواهند شد. نشریه لایو ساینس نیز بر همین اساس برخی از دوست داشتنی ترین و تنفرانگیزترین خبرهای علمی سال 2009 را مورد بررسی قرار داده است.

پایمال شدن حقوق پسرها: رشد کردن برای دختران و پسران می تواند تحت شرایط مشابهی رخ دهد اما تحقیقات جدید نشان داده است دختران برای دستیابی به موفقیتهای مختلف اجتماعی و رتبه های دانشگاهی کمکهای بیشتری را نسبت به پسران به همراه دارند. به بیانی دیگر در حق پسران در این زمینه اجحاف شده است. این مطالعه نشان می دهد پسران آمریکایی در مقایسه با دختران از درصد باسوادی پایین تری برخوردار بوده، نمرات پایین تری کسب کرده و میزان اشتغال و برقراری رابطه با دوستان در دوران تحصیل بسیار پایین تر است. همچنین میزان خودکشی، دستگیری و مرگ زود هنگام در میان پسران بسیار بیشتر از دختران است و راه حلی که در نهایت برای کنترل این شرایط ارائه شده بذل توجه بیشتر نسبت به پسران است.

زیانهای تنبیه بدنی برای مغز کودکان: طی مطالعه ای که بر روی صدها کودک دو تا 9 ساله انجام گرفت محققان اعلام کردند کودکانی که بیشتر تحت تاثیر تنبیه های فیزیکی و بدنی قرار دارند از سطح میزان هوشی کمتری برخوردارند. محققان با پیگیری هوش کودکان طی گذر زمان دریافتند کودکانی که از بهره هوشی کمتری برخوردارند، دردسرهای بیشتری ایجاد کرده و زمینه تنبیه بدنی آنها بیشتر فراهم می آید و به دلیل اینکه تنبیه بدنی جراحتهای روحی فراوانی به کودک وارد می کند، این جراحتها بر روی ذهن و مغز کودک به جا مانده و در نتیجه به تدریج از یاد گیری و استفاده از هوش خود محروم خواهند شد.

مرگ دایناسورها در اثر جلبکی زهرآگین: دانشمندان در تلاشند با قطعیت تایید کنند دایناسورها در حدود 65 میلیون سال پیش منقرض شده اند. دلایل این انقراض در غالب نظریات متعددی از جمله برخورد شهاب سنگها با زمین عنوان شده است. به همین دلیل زمانی که دانشمندان ایده ای جدید و تازه را برای شرح مرگ دایناسورها مطرح می کنند به طور حتم مناقشات فراوانی در پی خواهد داشت همانطور که نظریه دانشمندان دانشگاه کلمسون در سال 2009 مبنی بر مرگ دایناسورها در اثر تولید جلبکهای زهرآگین باعث آغاز مباحثات فراوانی شد. به گفته این دانشمندان جلبکهای زهرآگین نه تنها دایناسورها را از پا در آورده اند بلکه باعث آغاز انقراض کلی جانداران شده اند.

جنینها حافظه دارند: با وجود اینکه گمان می برید از زمان جنینی خود چیزی به یاد نمی آورید، مطالعه ای جدید نشان داده است جنین ها در 30 هفتگی خود از حافظه کوتاه مدت برخوردارند، در این سن جنینها به اصوات کوتاه و ضعیف که توانایی ایجاد ارتعاش را دارند خو گرفته و نسبت به آن واکنش نشان می دهد. به گزارش مهر، جنین های جوانتر از 30 هفته هرگز قادر به نشان دادن واکنش به اصوات نیستند در حالی که جنین های مسن تر قادر به واکنش نشان دادن و به یاد آورد اصوات هستند. این مطالعه و نتایج آن باعث مجذوب شدن تعداد زیادی از انسانها و شکل گیری مناقشاتی گسترده بر سر سقط جنین شده است.

تعیین شادترین منطقه: چه کسی باور می کرد تحقیق درباره شادترین مناطق بتواند باعث خشمگینی گروهی از افراد شود؟ دو مطالعه که در رابطه با سطح شادمانی بر اساس مناطق مختلف واکنشهای متعددی را از جانب خوانندگان آن به دنبال داشت. یکی از این مطالعات نشان می دهد ثروتمندترین و آزادترین مناطق از ساکنان شادتری برخوردار است در حالی که نتایج مطالعه دوم که برای اولین بار به اثبات رسانده است سلامتی یکی از گزینه های اصلی شادی در میان افراد به شمار می رود.

صدا افراد ضعیف را می ترساند: نتایجی که نشان می داد افراد ضعیف و لاغر نسبت به افراد تنومند و قوی صداها را نزدیک تر از حد واقعی درک می کنند واکنشهای زیادی از جانب مخاطبان در بر داشته است. محققان بر این باورند این ویژگی می تواند به منظور کمک به افراد ضعیف تر برای فرار از خطری که در حال نزدیک تر شدن بوده است در میان اجداد انسان تکامل یافته باشد.

کشف یکی از قدیمی ترین انسانهای تاریخ به نام ایدا: علوم وابسته به تکامل طی سال 2009 در یکی از بزرگترین یافته های خود موفق به کشف فسیل انسان اولیه ای با 47 میلیون سال سن شده است که "ایدا" خوانده می شود. به گزارش مهر، این کشف تیترهای برتر بسیاری از نشریات علمی را به خود اختصاص داد و بسیاری از محققان امیدوار بودند با کمک این فسیل بتوانند شجره نامه تکاملی انسان را ترسیم کنند.

دولتها چگونه پول مردم کشورشان را خرج می کنند: در سال 2009 دانشمندان و سیاستمداران با رد و بدل کردن داده های خود پس از سخنرانی اوباما درباره مسائل اقتصادی که در آن به بودجه ای 140 میلیون دلاری برای انجام پروژه های مختلف از جمله کنترل انفجار آتشفشانها صحبت به میان آمد، جنجال بزرگی را به راه انداختند. در این مراسم فرماندار لوئیزیانا با انتقاد از دولت اعلام کرد به جای اجرای پروژه ای برای تحت نظر گرفتن آتشفشانها باید برنامه ای را برای کنترل خرج بودجه های دولتی توسط کاخ سفید ارائه شود. دانشمندان این انتقاد را با بیان اینکه با اجرای چنین برنامه ای می توان از نشانه های اولیه انفجار آتشفشانی آگاه شده و به این شکل جان هزاران انسان را از مرگ نجات داد، پاسخ گفتند.

طوفان بحران آب و هوایی: تغییرات جوی یکی از مناقشات مهم سال 2009 به شمار می رود که این مناقشات با افشا و منتشر شدن هزاران نامه خصوصی و مدارک یکی از بزرگترین مراکز مطالعات جوی در انگلستان شعله ورتر شدند. این مدارک نشان می دادند دانشمندان با تغییر داده های علمی سعی در فریب انسانها داشته و شرایط اقلیمی را به شکلی غیر واقعی به مردم نشان داده اند و در شرح وضعیت آن بزرگنمایی هایی صورت گرفته است. با این حال دانشمندان اعلام کردند این نامه ها تنها صحبتهای بی پرده میان متخصصان بوده و هیچ نشانه ای از فریب انسانها در آنها وجود ندارد.

منبع عصر ایران

 
<      1   2   3   4   5   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
جمعه 103 فروردین 10
امروز:   17 بازدید
دیروز:   14  بازدید
فهرست
پیوندهای روزانه
آشنایی با من
وبلاگ شخصی مسعود عبدی
مسعود عبدی
در این وبلاگ درباره ورزش ایران بحث و گفتگو می شود
لوگوی خودم
وبلاگ شخصی مسعود عبدی
اوقات شرعی
حضور و غیاب
لینک دوستان
همفکری
عشق و شکوفه های زندگی
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
سرای اندیشه
TOWER SIAH POOSH
یادداشتها و برداشتها
بوی سیب
ایهاالناس بدانید گدای حسنم
چهل منزل تا اربعین
نسیم یاران
سلام
خاکم سوادکوه
هر چی تو فکرته
بشکاف
کلبه حقیرانه من
پاتوق دخترهاوپسرها
کرانه های آسمان
کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
من و افکارم
وبلاگ مرزداران عشق(ایران)
خورجین عشق
دختر تنها
مهدویت و انتظار
برو بچه های ارزشی
سرزمین جالب و دیدنی...!!!
فاو
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
شاد بودن و شاد زیستن
روان شناسی کودک
یادداشت های گاه و بی گاه اسماعیل معنوی
ناگفته های آبجی کوچیکه
آهــــــــــــــــــــاوران
هامون و تفتان
صبح دیگری در راه است ....
PATRIS
شیعه مذهب برتر Shia is super relegion
قلب من , کمان من وبسایتی برای حمایت از تیراندازی
تنها
انا مجنون الحسین
سلام میرودپشت
مهدیار دات بسیجی
$هرچی عشقم بکشه$ ((سرگرمی سابق))
باتو برای همیشه
تخته سیاه
پادشاه خوبی ها
خانه اطلاعات
سر زمین عجایب
دلمو نشکن.....
صدای سخن عشق
اردبیل شهری برای همه
همه چی پیدا میشه ( جک شعر ظنز عکس )
سرای حقیقت
مه مهتاب
Welcom to Iran mobile
درموردهمه چیز و همه جا
§®¤~ستاره های سربی§®¤~
عشق
صیانت از آرمان های امام خمینی
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
رئیس جمهور محبوب ایران میر حسین موسوی
وفا دات کام
سهراب سپهری
0098
این راه بی نهایت ...
تنها ستاره ام توی آسمون ....
توکـــــل بــــــه خــــــدا
(((رپ رپ رپ رپ رپ رپ )))
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
جاشوا
از یک عباس
ورزش
مسعود عبدی
کسب درآمد از اینترنت
ریاضیـــــــــــــات ملکـــه ی علــــــــــــوم
شادی(زمزمه های دلتنگی)
عمومی
مسعود عبدی
مطالب ورزشی
وبلاگ تخصصی طراحی صنعتی
مرتضی
عشقانه دوستیابی
خرابه
دانلود جدیدترین اهنگها
چند وجدان بیدار
دختر زیبا
آوای آشنا
آرشیو
اشتراک
 
طراح قالب
www.parsiblog.com